مي نويسم تا بخواني قصه اي از آشنايي

پست دوم

1394/11/27 13:33
نویسنده : داني
83 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم سلام عزیزانم نمیدونم الان تو دلم هستین یا نه اما فکر این که شاید الان تو دلم باشین دلم غنج میره

القصه بعد مهمونی خیالم راحت بود که تا یه ماه بابا اسم خانواده اش رو نمیاره منم درمانش و اقدام رو دنبال می کنم پدر بزرگت روزی که از بیمارستان  روز تولد پسر عموت می آمدن گفت برین پیش خانم دکتر ...دکتر طب سنتی عمو رفته اونجا خوب شده منم چیزی نگفتم گفتم بریم شاید بهتره بشه زنگیدم وقت گرفتم خیلی دیر وقت داد بابا رو روز پنجشنبه بردم پیشش وسط مریض دید کلی عیب و ایراد روی هر دومون گذاشت و کلی دارو ی گیاهی نوشت  واقعا خوردنش برامون سخت بود رعایت اون همه دستور باز بابا رو بردم آز داروهای دکتر ارولوژیست فقط تعداد رو بالا برده بود باز بهش مراجعه کردیم دوباره آز نوشت گفت برین جای دیگه یک ماهه دیگه نیمه آبان رفتیم بیمارستان صارم بابا آز داد خیلی بهتر بود با خودم گفتم ببرم پیش دکتر خودم داروهای تحریک تمدان بگیرم باز اقدام کنیم که دکترم دید و آب پاکی رو ریخت رو سرم گفت گرچه بهتر شده اما سریع تر تو مراکز ناباروری از روش های پیشرفته کمک بگیرین کمی تحقیق کردم آی یو آی برای فاکتورهای مردانه جواب نمیده ولی نمیدونم چرا دکترها این قدر تمایل به انجامش دارن گفتم یه راست میرم آی وی اف تو این مدت هم برای یه وام درخواست دادیم 10میلیون تا پول کافی برای این کار رو داشته باشیم زنگ زدم ابن سینا وقت گرفتم اما زیاد دلم راضی نبود تا اینکه در جریان آی وی اف یکی از دوستام قرار گرفتم که نتیجه مطلوبی نداشت یاد دوست قدیمی ترم افتادم که با آی وی اف نتیجه خیلی خوبی رو گرفته بود ازش آدرس و شماره مطب دکترش رو گرفتم دکتر عارفی ،زنگیدم منشی مطب گفت دو ماهه دیگه زنگ بزن تا بهت وقت بدم خیلی ناراحت شدم تا این که با راهنمایی یکی از دوستان نینی سایتی شماره بیمارستان عرفان رو گرفتم اونم گفت وقت نمی دم زنگیدم بهمن خدا رو شکر بیمرستان بهمن برای 5 دی ماه وقت داد دل تو دلم نبود گفتم خیلی خوب شد برای ماه بهمن آی وی اف می کنم و نینی ها همون جور که دلم می خواد مهر به دنیامیانخندونک

5دی رفتم پیش دکتر اصلا وقت سر خاروندن نداشت خیلی سریع پرونده ام رو نگاه کرد گفت وضع همسرت زیادم بد نیست گفتم سنم بالاست عجله دارم گفت آی یو آی نکردی گفتم می خوام آی وی اف کنم بهم گفت ال دی بخور آرمایش نوشت و گفت ماه دیگه این جا باش آزمایشات رو قبلا داده بودم مجدد تکرار کردم خدا رو شکر مشکلی نداشت دکتر سونو کرد و داروهای آی وی اف رو تجویز کرد دیدم با راه دور من نمیرسم به خودم و همسری خوب برسم و تقویت کنم از طرفی هم ترسیدم با مصرف دارو ها حالم بد بشه به بهانه ماموریت همسر یکماه مرخصی گرفتم حالا جالبیش این جاست که یکی از همکارهای مامان درست همسایگی بیمارستان بهمن خونه اش هست پیرمرد تیزی هم هست حالا تصور کنین که چه جوری با ترس و لرز میرفتم می آمدم که یه وقت من رو نبینه البته یه بارم بهش گفتم به خاطر مریضی بابا میرم داوهاش رو از اونجا می گیرم که اگر یه وقت دید آبروم نرهخسته

داروها رو استفاده کردم خدا رو شکر عوارض بدی نداشت اما پدرم در اومد تا بخرمشون تاییدشون کنم خوبه که کلا مرخصی بودم تا اینکه دکتر روز پانکچرم رو مشخص کرد19بهمن گفت با همسرت بیا بیمارستان

ادامه دارد..........

پسندها (1)

نظرات (0)