مي نويسم تا بخواني قصه اي از آشنايي

باز هم خنجر خوردم

دلم نمی خواست امسال رو با ایت تیتر شروع کنم چقدر التماس چقدره گریه چقدره دعا ،خدایا چقدره تحمل آخه منم آدمم از حدم گذشته، دارم کفر می گم   نمی خوای جوابم رو بدی هر ماه امیدوار ،هر ماه انتظار ،از امید داشتن می ترسم عزیزم عزیزانم براتون می نویسم از خاطراتم از دل تنگی هام به خدا کم آوردم نمی تونم تو خودم بریزم به کسی هم نمی تونم بگم به کی بگم که شماتتم نکنه سرزنشم نکنه پوسخند بهم نزنه ،همه باور دارن یه مشکلی هست اما خدا خودش میدونه که هیچ مشکلی نیست هر کاری کردم هر راهی رفتم اما خدا نمی خواد تقصیر از من نیست خب چه جوری به عالم و آدم حالی کنم که فقط باید خدا بخواد سال پیش آخر های سال عمو کوچیکه خیلی مودب و مهربون زنگید به بابا ...
28 ارديبهشت 1394
1