مي نويسم تا بخواني قصه اي از آشنايي

باز هم خنجر خوردم

1394/2/28 0:48
نویسنده : داني
354 بازدید
اشتراک گذاری

دلم نمی خواست امسال رو با ایت تیتر شروع کنم چقدر التماس چقدره گریه چقدره دعا ،خدایا چقدره تحمل آخه منم آدمم از حدم گذشته، دارم کفر می گم   نمی خوای جوابم رو بدی هر ماه امیدوار ،هر ماه انتظار ،از امید داشتن می ترسمگریه

عزیزم عزیزانم براتون می نویسم از خاطراتم از دل تنگی هام به خدا کم آوردم نمی تونم تو خودم بریزم به کسی هم نمی تونم بگم به کی بگم که شماتتم نکنه سرزنشم نکنه پوسخند بهم نزنه ،همه باور دارن یه مشکلی هست اما خدا خودش میدونه که هیچ مشکلی نیست هر کاری کردم هر راهی رفتم اما خدا نمی خواد تقصیر از من نیست خب چه جوری به عالم و آدم حالی کنم که فقط باید خدا بخوادخطا

سال پیش آخر های سال عمو کوچیکه خیلی مودب و مهربون زنگید به بابا که دلمون تنگ شده براتون ،می دونستم کاسه ای زیر نیم کاسه هست میدونستم این دل تنگی بی موقعه مکر زن عمو پشتشه چون سالی یک بار اونم به زور پیداشون می شه میان خونمون وقتی بعد یکی دو هفته تو اوج کار و مشغله ما پیداشون شد فهمیدم حدسم درست بوده زن عمو نینی دار شده اومده به خیال خودش من و بسوزونه مبارکش باشه من که بخیل نیستم خیلی هم خوشحالم براش بعد اون همه دوا درمون که فکر می کرد از من قایم کرده بعد چند تا بارداری پوچ خب خیلی احساس پیروزی می کنه دلم براش می سوزه اینقدر با من مقایسه شده اینقدر تحقیر شده که هی می خواد خودش رو اثبات کنه دلم از دست اون خون نیست بلکه از رفتار دیگران خونه از رفتار اون مادر بزرگ بابات مار کبری دلم خونه ، اولشم که زن عمو اومده بود خیلی مار کبری خیلی هار شده بود خیلی نیش میزد تا بعد خود احمقش فهمید تاجی به سرشون نمیزنه حالا با اومدن نینی عمو  بازم این مار کبری افسار گسیخته شروع به گستاخی کرده

چه کنم خدا چه کنم که با قومی همنشین شدم که زندگی رو مثل حیوانات ادامه میدن :خوردن خوابید و ریدن زاییدن ،فکر می کنن به محض جفت گیری باید تولید مثل کنی چه کنم خدا از این همه نافهمی و حیوانیت

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان آنيتا
28 اردیبهشت 94 22:04
سلام عزیزم مطلب گذاشتم نظر یادت نره سلام گلم مرسی که به وبلاگم سر زدین چشم حتما وبلاگتون رو مطالعه می کنم