مي نويسم تا بخواني قصه اي از آشنايي

در تعجبم!

1394/3/8 17:17
نویسنده : داني
292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکم دلبرکم این ماه اوین ماه بود که دست روی رحمم گذاشتم و بهت سلام کردم بهت گفتم عزیزم اگر اون تو داری قایم باشک بازی در میاری برو یه جای خوب و راحت و امن لونه کن تا به وقتش بیای بیرون و دل مامان و بابا رو شاد کنیچشمک

روزهای سختی رو می گذرونم روز 22و23پری رو عجیب افسردگی گرفته بودم با هر حرفی و تلنگری اشکم در می اومد روز24حالم بهتر شد روز25 بابایی پیشم بود شبم بعد مدت ها رفیتم شام بیرون و غذاهای جدید رو امتحان کردیم خیلی مزه داد از بس آشپزی کردم خسته شدم نمی دونی وقتی رفتیم تو اون رستوران چقدره دلم می خواست تو هم کنارمون بودی بغلم بودیمتنظر

روز 26بابایی گفت بازم سینه سمت راستت پر رنگ شده دعواش کردم گفتم توهم نده اما توهم نبود بعد از ظهر که رفتم دستشویی ترشح تخم مرغی دیدم اونم روز 26تعجبباورم نمی شد یکی از فولکول ها هنوز داشت اعلام وجود می کرد و از همه جالب تر گرمای سمت چپ رحمم مال تخمدان چپم بود نمی دونم فولکوله خود به خود بالغ شده بود یا اثر گلوفاژ بود توی آینه با تعجب خودم رو نگاه کردم جوش های پیشونیم هم برجسته تر شده بودن فکر می کنم همش مربوط به علائم تخمکگذاری باشه به هر حال امروز روز 27بازم اقدام داشتم گفتم شاید خدا بخواد این ماه حاجتم رو بده شاید صدای زجه و ناله من شنیده و تو رو فرستادهمتنظر

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

nilia
8 خرداد 94 17:28
سلا دوست خوبمممممممممممممممممم مشه به من در جشنواره نی نی طبیعت رای بدی من واقعا به رایتون نیاز دارم لطفا عدد1 به 1000891010 اس ام اس کن مرسییییییییی
مامان گیلدا
8 خرداد 94 19:16
سلام دختر من تو جشنواره شرکت کرده لطفا عدد 49 رو به 1000891010 بفرستید ممنون
خودم
12 خرداد 94 9:40
توکل کن به خدا دانی جون